پانیذ پانیذ ، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره

پانیذ مامان

امروز بعد از سالها دوباره تصمیم گرفتم بیام سراغ وبلاگ پانیذ جون امیدوارم بتونم ادامه بدم

یاد دوران کودکی مامان و بابا

خاطرات کودکی خاطرات کودکی خاطرات کودکی   خاطرات کودکی خاطرات کودکی خاطرات کودکی   کارتونهای کودکی     جنگل سبز لوک خوش شانس خانواده ی دکتر ارنست مورچه و مورچه خوار مسافر کوچولو ...
25 آذر 1391

گنجشگک اشي مشي

    گنجشگک اشي مشي از قصه ها بيرون بيا برلب بوم ما نشين بپر بالا تو آسمون بگو به ابر مهربون که چشم پر اشکي داره بياد به شهر تشنمون بارون شر شربباره ببين هواي شهر ما تو چنگ دود اسير شده بگو به باد با لشکرش بياد که خيلي دير شده گنجشگک اشي مشي بخون بگوش آدما کاري کنم که شهرمون بمونه سبز و با صفا ...
24 آذر 1391

کودکت را ببوس

(علیه سلام) در نگاه اهل سنت نشانه های ظهور در قران » کودکت را ببوس در یکی از روزهای شکوه و شوکت مدینه، رسول بزرگوار اسلام در مسجد نشسته بودند و اصحاب گرداگرد ایشان را گرفته بودند و هریک به تناسب حال و مقام معنوی خویش سعی در بهره‌گیری از این خوان گستردة نعمت الهی را داشتند. در همان هنگام حضرت پیامبر مشاهده کردند که نوه‌های خردسال ایشان حسن و حسین وارد مسجد شدند.   ... پس بی‌توجه به آداب و رسومی که عامة مردم برای بزرگان خویش تصور می‌کردند از جا برخاستند و برای آن‌ دو آغوش گشودند. دو کودک خردسال نیز از این توجه پدربزرگ غرق شادی و سرور بودند. سپس یکی طرف راست پ...
24 آذر 1391

این متن را جدی بگیریم .. قدر مادرانتان را بدانید :

فرزند عزیزم: آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی، اگر هنگام غذا خوردن لباسهایم را کثیف کردم و یا نتوانستم لباسهایم را بپوشم اگر صحبت هایم تکراری و خسته کننده است صبور باش و درکم کن یادت بیاور وقتی کوچک بودی مجبور میشدم روزی چند بار لباسهایت را عوض کنم برای سرگرمی یا خواباندنت مجبور میشدم بارها و بارها داستانی را برایت تعریف کنم... وقتی نمیخواهم به حمام بروم مرا سرزنش و شرمنده نکن وقتی بی خبر از پیشرفتها و دنیای امروز سوالاتی میکنم، با تمسخر به من ننگر وقتی برای ادای کلمات یا مطلبی حافظه ام یاری نمیکند،فرصت بده و عصبانی نشو وقتی پاهایم توان راه رفتن ندارند،دستانت را به من بده...همانگونه که تو اولین قدمهایت را کنار من برمیداشتی.... زمان...
24 آذر 1391

من رفتني ام!

. اومد پيشم حالش خيلي عجيب بود فهميدم با بقيه فرق ميکنه گفت: پدر يه سوال دارم که خيلي جوابش برام مهمه گفتم: چشم اگه جوابشو بدونم خوشحال ميشم بتونم کمکتون کنم گفت: من رفتني ام! گفتم: يعني چي؟ گفت: دارم ميميرم گفتم: دکتر ديگه اي رفتی، خارج از کشور؟ گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاري نميشه کرد. گفتم: خدا کريمه، انشاله که بهت سلامتي ميده با تعجب نگاه کرد و گفت: اگه من بميرم یعنی خدا کريم نيست؟ فهميدم آدم فهميده ايه و نميشه گل ماليد سرش گفتم: راست ميگي، حالا سوالت چيه؟ گفت: من از وقتي فهميدم دارم ميميرم خيلي ناراحت شدم از خونه بيرون نميومدم کارم شده بود تو اتاق موندن و غصه خوردن تا اينکه يه روز به خودم گفت...
24 آذر 1391

تولد پانیذ در بیمارستان رضوی

  این وبلاگو من در تاریخ ١٦ مرداد نوشتم اگر میبینی تاریخش با تاریخ کامپیوتر فرق می کنه برای اینه که گه گاهی چیزی یادم می آید و به آن اضافه می کنم .مامان نازی   وإِن یَکادُ الّذینَ کَفَروا لَیُزلِقونَکَ بأَبصارِهِم لَمّا سَمِعُوا الذِّکرَ و یَقولونَ إِنَّهُ لَمَجنونٌ       سلام عزیزم . میدونم که خیلی دیر به فکر افتادم این کار رو بکنم این رو هم چند وقت پیش تو اینترنت فضولی کردم تا فهمیدم چنین کاری رو میشه انجام داد . اما اشکال نداره ماهی رو هر وقت از اآب بگیری تازه است . سعی می کنم از اول شروع کنم : تو در ١٤ دی ١٣٨٩ ساعت ٠٢:٣٠ دقیقه با دنیا آمدی وزنت ٣کیلو ٨١٠ گرم و قدت ٥١ سانت بود و دو ه...
23 آذر 1391

خدا از ما چی میخواد؟!

خدا از ما چی میخواد؟!   شبي از شب ها، شاگردي در حال عبادت و تضرع وگريه و زاري بود. در همين حال مدتي گذشت، تا آن که استاد خود را، بالاي سرش ديد، که با تعجب و حيرت؛ او را، نظاره مي کند ! استاد پرسيد : براي چه اين همه ابراز ناراحتي و گريه و زاري مي کني؟ شاگرد گفت : براي طلب بخشش و گذشت خداوند از گناهانم و برخورداري از لطف خداوند! استاد گفت : سوالي مي پرسم، پاسخ ده؟ شاگرد گفت : با کمال ميل؛ استاد. استاد گفت : اگر مرغي را، پروش دهي، هدف تو از پرورشِ آن چيست؟ شاگرد گفت: خوب معلوم است استاد؛ براي آن که از گوشت و تخم مرغ آن بهره مند شوم. استاد گفت: اگر آن مرغ، برايت گريه و زاري کند، آيا از تصميم خود، منصرف خواهي شد؟ شاگردگفت...
23 آذر 1391

باز هم بی بهانه

      دوستت دارمممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم از بس این کلمه رو بهت گفتم تو هم وقتی من بیکار میشینم و باهات بازی می کنم منو در آغوش می گیری و می بوسی به من میگی دوست دارم عشق منی تو این زبون ریختنات منو دیوونه کرده . بازم می گم : دوستت دارمممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم ...
22 آذر 1391

کلمه جدید

 پانیذ به کلمات تنگلیسیش اضافه شد: تا چند وقت پیش این کلمات رو میگفت :ببر - سیب - سلام - عسل -توپ و بابا  و حالا اینها هم بهش اضافه شده: پیشی -مامان - و به فارسی هم می تونه بگه : آ مثل آسمان - ب مثل بابا - ی مثل یاسین البته به زبان پانیذ میشه دادین - م مثل محمد رضا - خ مثل خاله معصومه که باز هم به زبان پانیذ میشه آله منونه.    عاشق حرف زدنتم امید من
22 آذر 1391

اشتباهات املایی

از دست تو دختر : دیروز خاله معصومه به من گفت که تو نوشتنم چند جایی رو اشتباه نوشتم ........................ اونا که نمی دونن من وقتی میشینم پای کامپیوتر یک عدد نی نی کوچولو شیطون هم به من آویزونه و به سختی مینویسم اگه صحنه نوشتن منو ببینن به من حق میدن . اشتباهاتم رو پیدا کردو و چند جایی رو درست کردم ولی دیدم تاریخ تایپ تغییر می کنه واسه همین بقیه رو درست نکردم .
9 آذر 1391